خانه دوست كجاست؟" در فلق بود كه پرسيد سوار.
آسمان مكثي كرد.
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شنها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
"نرسيده به درخت،
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
ميروي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر به در ميآرد،
پس به سمت گل تنهايي ميپيچي،
دو قدم مانده به گل،
پاي فواره جاويد اساطير زمين ميماني
و تو را ترسي شفاف فرا ميگيرد.
در صميميت سيال فضا، خشخشي ميشنوي:
كودكي ميبيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او ميپرسي
خانه دوست كجاست
سفرکرده
کجا سفر رفتی
که بی خبر رفتی
اشکم را چرا ندیدی ؟
از دلِ من چرا بریدی ؟
پا از من ، چرا کشیدی ؟
که پیش چشمم ، بر دگر رفتی
پا از من ، چرا کشیدی ؟
که پیش چشمم ، بر دگر رفتی
بیا به بالینم ، که جان مسکینم
تابِ غم ، دگر ندارد
جز بر تو نظر ندارد
جان ، بی تو ثمر ندارد
مگر چه کردم ؟
که بی خبر رفتی
چه قصّه ها که از وفا گفتی با من
تو بی محبتی کنون جانا یا من
تو چنان شرر ، به خدا خبر ، ز خدا نداری
رَوَد آتش از ، سرِ آن سرا ، که تو پاگذاری
سوزِ دلم را تو ندانی
آتش جانم ننشانی
با غمت ، درآمیزم ، از بلا نپرهیزم
پیش از آن برم بنشین کز میانه برخیزم
رو به تو کردم ، به خدا خو به تو کردم ، که هم آغوش تو باشم
دل به تو بستم ، به امیدت بنشستم ، که قدح نوش تو باشم
چه شود اگر نفس سحر ، خبری ، زِ توآرد
به کس دگر ، نکنم نظر که دلم ، نگذارد
رو به تو کردم ، به خدا خو به تو کردم ، که هم آغوش تو باشم
دل به تو بستم ، به امیدت بنشستم ، که قدح نوش تو باشم
چه شود اگر نفس سحر ، خبری ، زِ توآرد
به کس دگر ، نکنم نظر که دلم ، نگذارد
رفتی و صبر و قرار مرا بردی بردی
طاقت این دلِ زارِ مرا بردی بردی
رفتی و صبر و قرار مرا بردی بردی
طاقت این دلِ زارِ مرا بردی بردی
کجا سفر رفتی
که بی خبر رفتی
مکتب های و ایدئولوژی های مختلف
ابسولوتیسمAbsoltisme-ابسولو به معنی مطلق و مقصود از ابسولوتیسم حکومت مطلقه و ریاست یکنفر شخص مطلق العنان است بر جامعه.
اپیس کوپالیسمEpiscopalisme-نام مسلکی است که در قرن 16 در اروپا بوجود آمد. این مسلک منسوب به ژان کالون تئولوژیست فرانسوی است. او به سلطنت تکیه نداشت ومعتقد بود که قدرت روحانی تفوق بر قدرت جسمانی دارد.
آتاشهAttache-وابسته سفارتخانه
آپتی میسمOptimisme- این اصطلاح غالباً ملحق به اصطلاحات حاکی از مرامهای اصلی سیاسی می گردد.عقیده به خوش بینی و حسن ظن است.
خبرنگاري در یک مصاحبه از وینستون چرچیل سوال می کند : آقای چرچیل ؛ شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آن سوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را به وجود می آورید ، اما این کار را نمی توانید در بیخ گوش خودتان ، یعنی در ایرلند که سال هاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید ؟
وینستون چرچیل پاسخ می دهد : برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست که این دو ابزار مهم را در ایرلند در اختیار نداریم.
خبرنگار سوال می کند این دو ابزار چیست ؟
چرچیل در پاسخ می گوید : اکثریت نادان و اقلیت خائن.
شیخ شهید مشروطه مشروعه
قیام مشروطه تجربهاي دو پهلو و«شیرین-تلخ» بود که از سویی تبلور روح انقلابی ملت مسلمان و جهاد ضداستبدادی علمای امت و از سوی دیگر نقطه عطف تحولات بزرگ در عرصه سیاسی- فرهنگی در مواجهه با تمدن مادیگرای غربی بود. این تمدن از سویی با وجهه استعماری و از سويی با دستاوردهای متفاوتی در عرصه تفکر اجتماعی و سیاسی به سراغ ایران نیز آمده بود؛ علما و مجاهدین، در تعیین جایگاه خود نسبت به استعمار انگلیس و روس و استبداد فاسد قاجار و عقبماندگی شدید اقتصادی و آپارتاید علمی (استضعاف تاریخی ایرانیان در همه زمینهها) دچار وضعی بیسابقه شده بودند! از سویی شاه مستبد به مشروطیت و کنترل قانونی تن نمیداد و از سویی نیز جریانهای به اصطلاح روشنفکری غربگرا و فراماسونها و گروههای سکولار وارد عرصه شده و به جای استبداد شاهنشاهی یک سیستم غربگرا و لائیک را میخواستند. امّا آنچه در این میان حائز اهمیت است اتفاق نظر علما و فقهای مطرح درباره ماهیت ضددینی و الحادی آن 2 جریان بود. اما متأسفانه در اینکه کدامیک خطرناکترند مصداقا اختلاف نظرهایی به وجود آمد و عاقبت علاوه بر آنکه سلطنت و استبداد علاج نشد و استبداد قاجار به استبداد پهلوی تبدیل شد جنبش مردمی- اسلامی مشروطه نیز به لحاظ محتوای نظری، از اهداف و مبانی اسلامی به سوی مبانی مشروطه انگلیسی- فرانسوی منحرف شد. در این میان اظهارات شفاف و مستند 2 تن از فقهای بزرگ و مجاهد شیعه در باب مشروطیت، مستحق توجه بیشتری است زیرا هر دو جزو رهبران تئوریک و سیاسی نهضت مشروطه بودهاند.
زمستان است
شعري از: مهدی اخوان ثالث
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
حافظ9
در نظربازی ما بیخبران حيرانند
من چنينم که نمودم دگر ايشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در اين دايره سرگردانند
به صورت خيلي خلاصه فقط براي داشتن پيش فرض