مرحوم روشنجواداف که خاطره خوبی از یک افسر تبریزی که به او کمک کرده بود داشت، میگفت: پس از ادای سوگند توسط رئیس جمهور(2)،ایشان خواستار دیدار رسمی با بنده شد. من میدانستم که ایشان از من درباره طرحی برای آزادی قره باغ سوال خواهد کرد به همین دلیل، طرح جنگ و عملیات را در پوشهای گذاشته و به دیدار با رئیسجمهور رفتم، ولی رئیسجمهور به پوشهای که روی میزش بود، اشاره کرده و گفت: ”از همکاری شما با ایران مطلع هستم. از این به بعد تمامی روابط خود با ایران را باید متوقف کنید. ما به کمک ایران نیازی نداریم. من اگر بدانم که قرهباغ را میتوان با کمک ایران پس بگیرم، آن را به ارمنستان تقدیم میکنم. قرهباغ یک مشکل اساسی نیست و در مدت زمان کوتاهی خود به خود حل خواهد شد. جنگ ما با ایران است، ما باید خود را آماده جنگ با ایران بکنیم دشمن اصلی ما ارمنستان نیست، بلکه فارسها هستند!“
ادامه مطلب را حتمآ بخوانيد
مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا
سایهی او گشتم و او، بُرد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم، گریهی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبلهنما، خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش، تافته در دیدهی من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود، پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گُمبوده نگر، تافته بر فرق فلک
گوهری خوبنظر، آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند، بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم، چون که فرو مینگرم
بانگ لکالحمد رسد، از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم، سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد، زین شب امید مرا
پرتو بیپیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایهی خود، باز نبینید مرا