مرحوم روشن‌جواداف که خاطره خوبی از یک افسر تبریزی که به او کمک کرده بود داشت، می‌گفت: پس از ادای سوگند توسط رئیس جمهور(2)،ایشان خواستار دیدار رسمی با بنده شد. من می‌دانستم که ایشان از من درباره طرحی برای آزادی قره باغ سوال خواهد کرد به همین دلیل، طرح جنگ و عملیات را در پوشه‌ای گذاشته و به دیدار با رئیس‌جمهور رفتم، ولی رئیس‌جمهور به پوشه‌ای که روی میزش بود، اشاره کرده و گفت: ”از همکاری شما با ایران مطلع هستم. از این به بعد تمامی روابط خود با ایران را باید متوقف کنید. ما به کمک ایران نیازی نداریم. من اگر بدانم که قره‌باغ را می‌توان با کمک ایران پس بگیرم، آن را به ارمنستان تقدیم می‌کنم. قره‌باغ یک مشکل اساسی نیست و در مدت زمان کوتاهی خود به خود حل خواهد شد. جنگ ما با ایران است، ما باید خود را آماده جنگ با ایران بکنیم دشمن اصلی ما ارمنستان نیست، بلکه فارس‌ها هستند!“

ادامه مطلب را حتمآ بخوانيد



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا
سایه‌ی او گشتم و او، بُرد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم، گریه‌ی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله‌نما، خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش، تافته در دیده‌ی من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود، پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهرِ گُم‌بوده نگر، تافته بر فرق فلک
گوهری خوب‌نظر، آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند، بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم، چون که فرو می‌نگرم
بانگ لک‌الحمد رسد، از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم، سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد، زین شب امید مرا

پرتو بی‌پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه‌ی خود، باز نبینید مرا

 




تاریخ: پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

                                                  سعدی » دیوان اشعار » غزلیات                

 

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی

غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم

تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی

عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم

عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان

همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد

و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری

عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم

که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم

تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم

خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی

بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون

اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد

نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی

 




تاریخ: پنج شنبه 25 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی

گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی

جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی

شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی

از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی

رفت و رها نمی‌کنی آمد و ره نمی‌دهی

شاید اگر نظر کنی ای که ز دردم آگهی

ور نکنی اثر کند دود دل سحرگهی

سعدی و عمر و زید را هیچ محل نمی‌نهی

وین همه لاف می‌زنیم از دهل میان تهی

 




تاریخ: یک شنبه 22 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

وحشی » گزیده اشعار » غزلیات

 

خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را

چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را

عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان

حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را

عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو

قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را

آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد

وای اگر عمل دهی چشم کرشمه ساز را

نیمکش تغافلم کار تمام ناشده

نیم نظر اجازه ده نرگس نیم باز را

وعدهٔ جلوه چون دهی قدوهٔ اهل صومعه

در ره انتظار تو فوت کند نماز را

وحشیم و جریده رو کعبهٔ عشق مقصدم

بدرقه اشک و آه من قافلهٔ نیاز را




تاریخ: شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات

 

کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد

که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد

شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را

هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد

تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم

اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد

الهی همچو موسی رب ارنی را نمی‌گویم

که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد

نه از صدق و صفا رنگی، نه از مهر و وفا بویی

کسی چون دل بسرو و لاله این بوستان بندد

وفای‌ دوستان گر با رضی این است میترسم

که دل از دوستان برگیرد و بر دشمنان بندد




تاریخ: شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

رهي معيري

دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند

نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد

دل آتشین من بین که به موج آب ماند

ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت

به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند

نفس حیات بخشت به هوای بامدادی

لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند

نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما

که بر آسمان نبینی اثر از شهاب ماند

رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟

که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند




تاریخ: پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات

 

شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی

فغان که چشمه رحمت نزد بر آتشم آبی

دل گرفتهٔ من وا نشد ز هیچ بهاری

دهان غنچهٔ من تر نشد ز هیچ سحابی

نشستم از سر زلفش ولی به روز سیاهی

گذشتم از بر چشمش ولی به حال خرابی

اگر نه با لب و چشمش فتاد کار تو ای دل

پس از برای چه آخر همیشه بی خور و خوابی

اگر چه جان به لب آمد ولیکن از لب جانان

نموده‌ایم سوالی، شنیده‌ایم جوابی

چنان به روز جزا خسته بودم از شب هجران

که التفات نکردم به هیچ گونه عذابی

ز بس که صید حقیرم، ندوختند به تیرم

نبرد نام مرا هیچ کس به هیچ حسابی

تمام شهر ندارد گناه کار تر از ما

که غیرت خدمت رندان نکرده‌ایم ثوابی

نظر به جانب شاهان نمی‌کنی ز تکبر

مگر که بنده شاهنشه سپهر جنابی

ستوده ناصردین شه خدایگان سخن دان

که هر کسی به مدیحش رقم نمود کتابی

فروغی از غم دوری ضرورت است صبوری

ولی دریغ که در دل نمانده طاقت و تابی




تاریخ: جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

آشنایی با اصطلاحات و مکتب های سیاسی :
اگر چه مناسب بود ترتیب این اصطلاحات بر اساس حروف الفبا باشد، اما به خاطر آن که برخی از آنها از نظر مفاهیم مشابه هم هستند و یا شعبه ای از یکدیگر بودند، آنها را با هم آوردیم تا تسلط بر مطالب آسانتر گردد.
 امپریالیسم:
امپریالیسم از کلمه قدیم تر (امپراطوری) گرفته شده است. و این اصطلاح عنوان برای قدرت یا دولتی بوده که خارج از محدوده و کشور خود به زور به تصرف سرزمین ها و ممالک دیگر اقدام می کرده، و آنجا را جهت بهره برداری، تحت سلطه خود قرار می داده است. و معنای امپریالیسم با کلمه استعمار پیوندی نزدیک دارند. و امپریالیسم به امپریالیسم نظامی، اقتصادی و فرهنگی تقسیم می شود.



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

حال که رسوا شده ام مـی روی؟
واله و شیدا شده ام مــــی روی؟

حال کـه غیر از تو ندارم کســــی،
وین ‌همه تنهـا شده ام می روی؟

حال که چون پیکـــر سوزان شمع
شعله سراپــا شده ام مـی روی؟

حــــال که در بـــزم خراباتیـــــــان،
همدم صهبــــا شده‌ام مـی روی؟

حــال که در وادی عشق و جنون،
وامق عذرا  شده ام مـــــی روی؟

حـــال کـــــــــه نـــادیده خریدار آن
گوهر یکتـــــــا شده‌ام مــی روی؟

حــــــال که در بحر تماشــــای تو،
غرق تماشـــا شده‌ام مــی روی؟

اینهمـــه رسوا تو مرا خواستـــی!
حال که رسوا شده‌ام مـــی روی؟




تاریخ: پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

1 - نوسازی :

-         نوسازی روندی مبتنی بر بهره برداری خردمندانه از منابع با هدف ایجاد جامعه ی نو

-         نوسازی نیروی مقاومت پذیری است که درگذر زمان بر سراسر جهان و همه ی تمدن ها گسترده خواهد شد

-         نوسازی کاربرد منظم ، حمایت شده و هدفدار انرژی های انسانی برای باختیار گرفتن عقلایی محیط طبیعی و اجتماعی انسان بخاطر مقاصد گوناگون بشری. (شوارتز)



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات

 

اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی

سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی

من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم

تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی

به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم

همه جانب تو خواهند و تو آن کنی که خواهی

تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت

که نظر نمی‌تواند که ببیندت که ماهی

من اگر چنان که نهیست نظر به دوست کردن

همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی

به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم

کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی

منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت

همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی

و گر این شب درازم بکشد در آرزویت

نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی

غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم

سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی

خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت

نه عجب گر آب حیوان به درآید از سیاهی

 




تاریخ: یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

رهی معیری » غزلها - جلد اول

 

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

آگه ز روزگار پریشان ما نبود

هر دل که روزگار پریشان نداشته است

از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت

صبح بهار این لب خندان نداشته است

ما را دلی بود که ز طوفان حادثات

چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است

سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک

گیتی سری سزای گریبان نداشته است

جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای

این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است

دریا دلان ز فتنه ایام فارغند

دریای بی کران غم طوفان نداشته است

آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد

داریم دولتی که سلیمان نداشته است

غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ

این سیمگون ستاره بدامان نداشته است




تاریخ: چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

رهی معیری » غزلها - جلد اول

 

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی

نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی

رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها

باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی




تاریخ: چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

رهی معیری » غزلها - جلد اول

 

با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام

نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟

تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام

جای در بستان سرای عشق می‌باید مرا

عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام

پایمال مردمم از نارسایی های بخت

سبزه ی بی طالعم در زیر پا افتاده ام

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست

اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام

تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟

برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام

بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق

تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام

لب فرو بستم رهی بی روی گلچین و امیر

در فراق همنوایان از نوا افتاده ام




تاریخ: چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

رهی معیری » غزلها - جلد اول

 

ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند

بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد

با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی

یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند




تاریخ: چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

رهی معیری » غزلها - جلد اول

 

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام

خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام

چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام

من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام

از جام عافیت می نابی نخورده‌ام

وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده‌ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز

آزاده من که از همه عالم بریده‌ام

گر می‌گریزم از نظر مردمان رهی

عیبم مکن که آهوی مردم‌ندیده‌ام




تاریخ: چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

رهی معیری » غزلها - جلد اول

 

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

 




تاریخ: چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

عبید زاکانی

 

اگر داری تو عقل و دانش و هوش

بیا بشنو حدیث گربه و موش

بخوانم از برایت داستانی

که در معنای آن حیران بمانی



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

گونه هاي مختلف ليبراليسم

ليبراليسم در غرب، از آغاز ظهورش تاكنون، تحولاتي را پشت سر نهاده و صورت ها و اشكال مختلفي يافته است كه به آن ها اشاره مي كنيم: 5

- ليبراليسم كلاسيك (يا بورژوازي). كارل ماركس در توصيف همين نوع دولت گفته بود كه دولت مدرن، كميته اجرايي بورژوازي است؛ زيرا ليبراليسم كلاسيك مبتني بر حمايت از نظام سرمايه داري رقابتي و سلطه طبقات تجاري و صنعتي بر دستگاه حكومت بود. در اينگونه از ليبراليسم، مشاركت سياسي و حق رأي، محدود به مردان و سرمايه داران و ثروتمندان بود. از ديگر اصول آن، محدوديت دخالت دولت در حوزه خصوصي افراد، فردگرايي و اين فكر بود كه انسان به موجب توانايي هاي عقلي خود، موجود مختار و مستقلي- نسبت به هر مرجع اقتداري و از جمله خداوند- است كه مي تواند بر طبق آراء و عقايد خودش زندگي كند.



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

سید جمال الدین کیست؟

جمعی از تحلیلگران تاریخ سیاسی یک قرن اخیر جهان اسلام، چنین تصورکرده اند که اندیشه سیاسی سیدجمال‌الدین اسدآبادی که با شیوه انقلاب و نوگرایانه درتفکرسیاسی اسلام همراه بوده است، زیربنای نهضت های احیای تفکردینی درجهان اسلام است



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات

 

ای نفس خرم باد صبا

از بر یار آمده‌ای مرحبا

قافله شب چه شنیدی ز صبح

مرغ سلیمان چه خبر از سبا

بر سر خشمست هنوز آن حریف

یا سخنی می‌رود اندر رضا

از در صلح آمده‌ای یا خلاف

با قدم خوف روم یا رجا

بار دگر گر به سر کوی دوست

بگذری ای پیک نسیم صبا

گو رمقی بیش نماند از ضعیف

چند کند صورت بی‌جان بقا

آن همه دلداری و پیمان و عهد

نیک نکردی که نکردی وفا

لیکن اگر دور وصالی بود

صلح فراموش کند ماجرا

تا به گریبان نرسد دست مرگ

دست ز دامن نکنیمت رها

دوست نباشد به حقیقت که او

دوست فراموش کند در بلا

خستگی اندر طلبت راحتست

درد کشیدن به امید دوا

سر نتوانم که برآرم چو چنگ

ور چو دفم پوست بدرد قفا

هر سحر از عشق دمی می‌زنم

روز دگر می‌شنوم برملا

قصه دردم همه عالم گرفت

در که نگیرد نفس آشنا

گر برسد ناله سعدی به کوه

کوه بنالد به زبان صدا




تاریخ: شنبه 30 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات

 
دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من
تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من
برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار
آب گلستان ببرد شاهد گلروی من
شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب
تیغ جفا برکشید ترک زره موی من
ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبر
دست غمش درشکست پنجه نیروی من
عشق به تاراج داد رخت صبوری دل
می‌نکند بخت شور خیمه ز پهلوی من
کرده‌ام از راه عشق چند گذر سوی او
او به تفضل نکرد هیچ نگه سوی من
جور کشم بنده وار ور کشدم حاکمست
خیره کشی کار اوست بارکشی خوی من
ای گل خوش بوی من یاد کنی بعد از این
سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من
 



تاریخ: شنبه 26 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

خواجوی کرمانی » غزلیات

 
توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد
فراقت از دل من لذت جوانی برد
ز چین زلف تو باد صبا بهر طرفی
نسیم مشک تتاری بارمغانی برد
چه نیکبخت سیاهست خال هندویت
که نیک پی بلب آب زندگانی برد
بساکه جان بلب آمد بانتظار لبت
ولیکن از لب من جان بلب توانی برد
بسا که مردمک چشم من ز خون جگر
بتحفه پیش خیال تو لعل کانی برد
خرد نشان دهان تو در نمی‌یابد
چرا که نام و نشانش ز بی نشانی برد
چو گشت حلقهٔ زلفت خمیده چون چوگان
ز دلبران جهان گوی دلستانی برد
به غمزه نرگس مستت بریخت خون دلم
ولیکن از بر من جان به ناتوانی برد
کمال شوق ز خواجو نگر که دیدهٔ او
سبق ز ابر بهاری بدرفشانی برد
 



تاریخ: شنبه 23 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات

 
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
شیراز در نبسته‌ست از کاروان ولیکن
ما را نمی‌گشایند از قید مهربانی
اشتر که اختیارش در دست خود نباشد
می‌بایدش کشیدن باری به ناتوانی
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی
صورت نگار چینی بی خویشتن بماند
گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
تو فارغی و عشقت بازیچه می‌نماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
می‌گفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی
صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی
اول چنین نبودی باری حقیقتی شد
دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی
شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بی‌گنه برانی
روی امید سعدی بر خاک آستانست
بعد از تو کس ندارد یا غایه الامانی



تاریخ: شنبه 22 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

 
ترک من، ای من غلام روی تو
جمله ترکان جهان هندوی تو
لعل تو شیرین‌تر از آب حیات
زان بگو خوشتر چه باشد؟ روی تو
خرم آن عاشق، که بیند آشکار
بامدادان طلعت نیکوی تو
فرخ آن بی‌دل، که یابد هر سحر
از گل گلزار عالم بوی تو
حیف نبود ما چنین تشنه جگر؟
و آب حیوان رایگان در جوی تو
دل گرفتار کمند زلف تو
جان شکار غمزهٔ جادوی تو
غمزهٔ خونخوار تو کرد آنچه کرد
تا چه خواهد کرد با ما خوی تو؟
من چو سر در پای تو انداختم
بر سر آیم عاقبت چون موی تو
چون دل من در سر زلف تو شد
هم شود گه گاه همزانوی تو
هم ببیند جان جمال تو عیان
چون نهان شد در خم گیسوی تو
هم زمان جایی دگر سازی مقام
تا نیابد کس نشان و بوی تو
هر نفس جایی دگر پی گم کنی
تا عراقی ره نیابد سوی تو



تاریخ: شنبه 21 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات

 
مرا زمانه در آن آستانه جا داده‌ست
چنین مقام کسی را بگو کجا داده‌ست
خوشم به آه دل خسته خاصه در دل شب
که این معامله را هم به آشنا داده‌ست
تو مست گردش پیمانه‌اش چه می‌دانی
که دور نرگس ساقی به ما چه‌ها داده‌ست
به خون من صنمی پنجه را نگارین ساخت
که کشته را ز لب لعل خون بها داده‌است
چنان ز درد به جان آمدم که از رحمت
طبیب عشق به من مژدهٔ دوا داده‌ست
به تشنه کامی خود خوش دلم که خضر خطش
مرا نوید به سر چشمهٔ بقا داده‌ست
به خون خویش تپیدیم و سخت خرسندیم
که آن دو لعل گواهی به خون ما داده‌ست
خبر نداشت مگر از جراحت دل ما
که زلف مشک فشان بر کف صبا داده‌ست
خراش سینهٔ صاحب‌دلان فزون‌تر شد
تراش خط مگر آن چهره را صفا داده‌ست
کمال حسن به یوسف رسید روز ازل
جمال وجه حسن دولت خدا داده‌ست
مهی نشانده به روز سیه فروغی را
که آفتاب فروزنده را ضیا داده‌ست



تاریخ: شنبه 20 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

امیرخسرو دهلوی » گزیده اشعار » غزلیات

 
چشمم ار بی‌تو جهان بیند بگیرش عیب ازانک
خیرهٔ بی‌دیدهٔ آلودهٔ تر دامنی است
ساقیا گر می خورم بی تو نگویی کان می است
مردنم را شربتی و آتشم را روغنی است
اندران مجلس که خود را زنده سوزند اهل عشق
ای بسا مرد خدا کو کمتر از هندو زنی است
عندلیبان را غذای روح باشد بوی گل
مرغ دشت است آنکه عاشق برجو و بر ارزنی است
هر شبی خسرو که گوید سینهٔ در کویت بدرد
زیر دیوار تو سلطان پاسبان چوبک زنی است
 



تاریخ: شنبه 18 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات

 
زلف او بر رخ چو جولان می‌کند
مشک را در شهر ارزان می‌کند
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان می‌کند
آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان می‌کند
من همه قصد وصالش می‌کنم
وان ستمگر عزم هجران می‌کند
گر نمکدان پرشکر خواهی مترس
تلخیی کان شکرستان می‌کند
تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان می‌کند
از وفاها هر چه بتوان می‌کنم
وز جفاها هر چه نتوان می‌کند



تاریخ: شنبه 17 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

سرنی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود

زخمه زخمی ترین فریاد، در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم ها می ماند اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی، بی سوار و بی لگام
در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود




تاریخ: چهار شنبه 14 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

شعر زیر از موزون اصفهانی که بحق شعری زیباست :

زینب آن بانوی عظمایی که دست قدرتش
کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته
شمسه کاخ جلال و رفعتش از فرط نور
مِهر عالم تاب را٬از آب و تاب انداخته
دختر مرد دوعالم٬آنکه گاهِ خشم خویش
رَعشه بر این چارمام و هفت باب انداخته
این همان بانوست٬که از نطق و بیان همچون علی
انقلاب از کوفه تا شام خراب انداخته
گر زبانش ذوالفقارحیدری نَبود چرا؟
خصم را دردل شرر٬همچون شهاب انداخته
همتش چون بازوی خیبر گشای حیدریست
بارگاه کفر٬را در انقلاب انداخته
کشتی دین٬کربلا شد غرق از طوفان کفر
همت زینب زنو آنرا بر آب انداخته
حِلم او٬صبر و توانایی زدست صبر برد
عِلم او٬از دست هر دانا کتاب انداخته
تا قیامت وصف او "موزون"اگر گویی کم است
زان که حق او را چو خود در احتجاب انداخته
 



تاریخ: چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

 
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما
با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی
ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما
جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک
مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما
شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد
باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما
سعدی نگفتمت که به سرو بلند او
مشکل توان رسید به بالای پست ما



تاریخ: سه شنبه 5 دی 1391برچسب:سعدی,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 (جنبش هاي اصلاحي اسلامي)

خلاصه اي از كتاب " بررسي اجمالي نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير" از متفكر شهيد مرتضي مطهري

براي مشاهده ادامه مطلب را كليك كنيد



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

 
شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی
فغان که چشمه رحمت نزد بر آتشم آبی
دل گرفتهٔ من وا نشد ز هیچ بهاری
دهان غنچهٔ من تر نشد ز هیچ سحابی
نشستم از سر زلفش ولی به روز سیاهی
گذشتم از بر چشمش ولی به حال خرابی
اگر نه با لب و چشمش فتاد کار تو ای دل
پس از برای چه آخر همیشه بی خور و خوابی
اگر چه جان به لب آمد ولیکن از لب جانان
نموده‌ایم سوالی، شنیده‌ایم جوابی
چنان به روز جزا خسته بودم از شب هجران
که التفات نکردم به هیچ گونه عذابی
ز بس که صید حقیرم، ندوختند به تیرم
نبرد نام مرا هیچ کس به هیچ حسابی
تمام شهر ندارد گناه کار تر از ما
که غیرت خدمت رندان نکرده‌ایم ثوابی
نظر به جانب شاهان نمی‌کنی ز تکبر
مگر که بنده شاهنشه سپهر جنابی
ستوده ناصردین شه خدایگان سخن دان
که هر کسی به مدیحش رقم نمود کتابی
فروغی از غم دوری ضرورت است صبوری
ولی دریغ که در دل نمانده طاقت و تابی
 



تاریخ: پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:فروغی بسطامی,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

 
ای همه میل دل من سوی تو                         قبلهٔ جان چشم تو و ابروی تو
نرگس مستت ربوده عقل من                         برده خوابم نرگس جادوی تو
بر سر میدان جانبازی دلم                             در خم چوگان ز زلف و گوی تو
آمدم در کوی امید تو باز                                تا مگر بینم رخ نیکوی تو
من جگر تفتیده بر خاک درت                          آب حیوان رایگان در جوی تو
ای امید من، روا داری مگر؟                            باز گردم ناامید از کوی تو
لطف کن، دست جفا بر من مدار                     من ندارم طاقت بازوی تو
روزگاری بوده‌ام بر درگهت                              چشم امیدم بمانده سوی تو
تا مگر بینم دمی رنگ رخت                            تا مگر یابم زمانی بوی تو
چون ندیدم رنگ رویت، لاجرم                          مانده‌ام در درد بی‌داروی تو
بر من مسکین عاجز رحم کن                         چون فروماندم ز جست و جوی تو
در غم تو روزگارم شد دریغ!                            ناشده یک لحظه همزانوی تو
هم مشام جانم آخر خوش شود                     از نسیم جان فزای موی تو
خود عراقی جان شیرین کی دهد؟                  تا به کام دل نبیند روی تو
 



تاریخ: سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:عراقی,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 

ملک‌الشعرای بهار » گزیده اشعار

مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه‌تر کن

زآه شرربار این قفس را

برشکن و زیر و زبر کن

بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ

نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را

پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد

آشیانم داده بر باد

ای خدا! ای فلک! ای طبیعت

!

شام تاریک ما را سحر کن

نوبهار است، گل به بار است

ابر چشمم ژاله‌بار است

این قفس چون دلم تنگ و تار است

شعله فکن در قفس، ای آه آتشین

!

دست طبیعت! گل عمر مرا مچین

جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این

بیشتر کن

مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن

عمر حقیقت به سر شد

عهد و وفا پی‌سپر شد

نالهٔ عاشق، ناز معشوق

هر دو دروغ و بی‌اثر شد

راستی و مهر و محبت فسانه شد

قول و شرافت همگی از میانه شد

از پی دزدی وطن و دین بهانه شد

دیده تر شد

ظلم مالک، جور ارباب

زارع از غم گشته بی‌تاب

ساغر اغنیا پر می ناب

جام ما پر ز خون جگر شد

ای دل تنگ! ناله سر کن

از قویدستان حذر کن

از مساوات صرفنظر کن

ساقی گلچهره! بده آب آتشین

پردهٔ دلکش بزن، ای یار دلنشین

!

ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین

!

کز غم تو، سینهٔ من پرشرر شد

کز غم تو سینهٔ من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد

 




تاریخ: یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:مرغ سحر,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات

 
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو مستریح و به افسوس می‌رود ایام
شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام
ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست
مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام
به کام دل نفسی با تو التماس منست
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام
چه دشمنی تو که از عشق دست و شمشیرت
مطاوعت به گریزم نمی‌کنند اقدام
ملامتم نکند هر که معرفت دارد
که عشق می‌بستاند ز دست عقل زمام
مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم
نه گوش فهم بماند نه هوش استفهام
اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزه‌های عظام
بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت
گر این سخن برود در جهان نماند خام



تاریخ: یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:سعدی,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

رهي معيري

دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند
ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت
به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند
نفس حیات بخشت به هوای بامدادی
لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند
نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما
که بر آسمان نبینی اثر از شهاب ماند
رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟
که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند
 



تاریخ: شنبه 18 آذر 1391برچسب:رهي معيري,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

 
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود   وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر   آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه   کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان   باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو   لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من   آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب   یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی   مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست   سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست   دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود




تاریخ: جمعه 17 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

شد خزان، گلشن آشنایی
باز هم آتش به جان زد جدایی

عمر من ای گل طی شد
بهر تواز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی

با تو وفا کردم
تا به دلم جان بود
مهر و وفاداری
با تو چه دارد سود

آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جورو جفایی
از دل سنگت آه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است

از جام غم مستم
دشمن می پرستم
تو و من در میل چمن
چونگل خندان از دست

هر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله کنم تا کی

تو و می چون ناله کشیدنها
من و چون گل جامه دریدنها
ز رقیبان خواری دیدنها

دلم از غم خون کردی
چو بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
دردم افزون کردی

برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری

که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم که در وفایت شد طی
ستم به یارم تا چندجفا به عاشق تاکی

نمی کنی ای گل یک دم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم

تا کی بی تو بوداز غم خون دل من
آه از دل توگر چه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی

مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من هر چه توانی ناز
هر چه توانی ناز
کاز عشقت می سوزم باز




تاریخ: پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 120
بازدید ماه : 120
بازدید کل : 5623
تعداد مطالب : 106
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1





اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خدمات وبلاگ نویسان جوان