ماركس

 

كارل ماركس 1883-1818
سخن گفتن در مورد ماركس ظاهرا امري بيهوده به نظر مي آيد . چنانكه همه كساني كه حداقل تحصيلات دانشگاهي دارند با نام و عقايد ماركس آشنا هستند. هگل مي گويد: آنچه زياد شناخته شده به دليل اينكه زياد شناخته شده همواره ناشناخته مي ماند . در مورد ماركس نيز گاهي اوقات قضيه از اين قرار است كه تعدادي از مفاهيم ماركس آنقدر گفته شده و بديهي انگاشته شده كه جرات پرسيدن درباره ي معني بعضي واژه ها را هم به خود نمي دهيم . و به آساني و بدون آنكه معني واژه ها را بدانيم آنها را به كار مي بريم . و نيز چون افكار و عقايد ماركس بر انديشمندان بعد از خود و سير انديشه ي زمان پس از خود و انقلابهايي كه اخيرا در كشورهاي بزرگي چون شوروي و ديگر ممالك رخ داده بسيار تاثيرگذار بودهناچار به مطالعه ماركس هستيم و همچنين اگر ما ماركس را به خوبي فهم نكنيم در تفهيم مكاتبي چون فرانكفورت و نوماركسيستها و ... به مشكل برخواهيم خورد . انديشه ماركس بسيار گسترده است چنانكه ، اين انديشه در حوزه هاي زيادي از علوم همچون ، علوم سياسي ، مطالعات فرهنگي ، اقتصاد ، علوم اجتماعي و فلسفه كاربرد دارد و چارچوبي براي بررسي علوم مطرح شده قرار مي گيرد .
كار ماركس كاريست بسيار درهم تنيده به نوعي كه مفاهيم به شدت به هم وابسته و قطاروار هستند و جدا كردن روش شناسي وي از مفاهيم او كار نسبتا سختي است.
در متني كه پيش رو داريد سعي شده به دور از لفاظي و مبهم گويي و البته با رعايت اصول بنيادي ماركس نظريه ماركس به صورت خلاصه تقديم حضورتان گردد . متن حاضر را در 4 فصل آماده ارايه كرده ام : در فصل نخست انديشه ي ماركس به طور بسيار خلاصه بررسي مي شود سپس در فصل دوم مفاهيم بنيادي ماركس مورد تحليل قرار مي گيرد ( هماني كه فوكو از آن به ديرينه شناسي دانايي نام مي برد ) . در فصل سوم روش شناسي ماركس به اجمال گفته مي شود و در نهايت واژه نامه اي به صورت خلاصه از كار ماركس تقديم مي شود لازم به ذكر است (تعريفي كه ماركس براي برخي مفاهيم به كار مي برد تنها در حوزه ي انديشه ماركس قابل استفاده است و مختص كار اوست لذا از اين تعاريفي كه ماركس ارائه داده در جاي ديگر نمي توان استفاده كرد ).
فصل اول : انديشه
ماركس پايه و اساس كار خود را تحليل و بررسي دوره هاي تاريخي قرار مي دهد . او مي گويد جامعه از توازن نيروهاي متضاد ساخته شده ، نه رشد، آرام بلكه موتور پيشرفت تاريخ نبرد بوده يعني نيروي برانگيزاننده ي تاريخ همان شيوه ي ارتباطات انسانها در رهگذر كشمكشهايشان برا ي به دست آوردن زيست مايه از چنگ طبيعت است . كشمكشي كه ماركس مي گويد بين طبقاتي از مردم رخ مي دهد . طبقاتي از انسانها كه خودشان در بدو تولد در تعيين طبقه شان اختياري ندارند . طبقه اي كه در آن دارندگان ابزار توليد (بورژواها ) افراد دارنده ي نيروي كار (پرولتاريا ) را تحت سلطه و استثمار خود قرار مي دهند . كه دليل اين بهره كشي و استثمار ( ارزش افزوده ) و ايدئولوژي است كه بر طبقه ي كارگر سايه افكن است و اين كارگران كه در اثر كار از خود بيگانه شده اند در اثر آگاهي طبقاتي كه بدست مي آورند مي توانند نظام سرمايه داري را براندازند و جامعه اي كمونيستي كه در آن همه به طور مساوي از ابزار توليد بهره مند مي شوند و جامعه اي بدون طبقه به وجود مي آيد .
و ماركس همچنين مي گويد افراد معين كه به شيوه ي معين فعاليت توليدي مي كنند وارد روابط اجتماعي و سياسي معيني نيز مي شوند . يعني انسانها وابسته به نوع شيوه توليد (به شيوه خاص آن نظام توليدي ) توليد فكر و انديشه مي كنند .
فصل دوم : مفاهيم بنيادي ماركس
طبقه : طبقه فراورده ي تقسيم كار اجتماعي است و تمام صورت بنديهاي اقتصادي – اجتماعي در بردانده ي مناسبات ميان طبقه هاي اجتماعي اند و براساس مالكيت و عدم مالكيت ابزار توليد استوارند . طبقاتي كه ماركس در جامعه از آنها نام مي برد : 1) بورژوازي 2) پرولتاريا
بورژوازي : طبقه سرمايه دار دارندگان ابزار توليد( بورژوا) دو نوع است :
1)مالك ابزار توليد كه نيروي كار استخدام نمي كند و بطور عمده خودش همراه خانواده اش كار ميكند .
2)مالك ابزار توليد كه به نيروي كار ديگران محتاج است. بورژوازي مورد نظر ما همان نوع دوم است .
پرولتاريا: صاحبان نيروي كار و كساني كه تنها بر فرزندانشان مالكيت دارند . منظور مورد نظر ماركس از پرولتاريا ، كارگران كارخانه هستند و نيز پرولتارياي صنعتي كه در نهايت محو كامل نظام طبقاتي و مناسبات بهره كشي را در دستوركار خود قرار داده است .
ارزش افزوده: كاركرد اصلي وجه توليد سرمايه داري ، توليد ارزش اضافي است كه در نتيجه كار اضافه نيروي كار ايجاد مي شود و منظور ايجاد ارزشي است بيش از معادل ارزشي اي كه در فراشد توليد هزينه و صرف مي شود .
كالاي مورد نظر در فرمول كلي ماركس نيروي كار است .
(پول     كالا     پول بيشتر) ( M    C    M) يعني بورژوا پول مي دهد و نيروي كار كارگر (كالا) را مي خرد ، ولي بورژوا در اين مبادله پول بشتري بدست ميآورد . چيزي كه در اينجا مدنظر است اينكه كالاها همواره برا ساس ارزش واقعي خود مبادله نمي شوند . چيزي است كه در اين ميان ارزان خريده مي شود (نيروي كار كارگر) كه ارزش آن كمتر از ارزشي است كه در كاربرد  يا مصرفش ساخته مي شود . سرمايه دار نيروي كارگر را خريداري مي كند ، تفاوت ميان ارزش مصرف آن براي سرمايه دار و ارزش مبادله اش ، توضيح دهنده ي استثمار است . ارزش افزوده به دو صورت اتفاق مي افتد: 1. مطلق : ارز ش افزوده از افزايش ساعات كار نتيجه مي شود . 2)نسبي: ارزش افزوده از افزايش باروري كار  كه نتيجه سازماندهي اجتماعي و فني و پيشرفته است.
شيوه ي توليد : افراد معيني كه به شيوه ي معيني فعاليت توليدي مي كنند وارد روابط اجتماعي و سياسي معيني نيز مي شوند . يعني هر شخص بسته به ابزاري كه دارد نحوه تفكر و زندگي اش را مي سازد . مثال : ما سه شخص با سه شغل متفاوت داريم ، بنابه شغلي كه هركدام دارند ابزاري در دسترس دارند حال توضيح ميدهيم كه چگونه اين ابزار بر نحوه تفكر اينها تاثير مي گذارد (كشاورز= زمين )،( سرمايه دار = كارخانه ) (ژورناليست= روزنامه).
مشكلي براي بنده بوجود ميايد من ميخواهم از اين سه نفر راهنمايي بخواهم . كشاورز كه ابزارش خيش و زمين است و نگاهش هميشه رو به آسمان است چون اگر باران نبارد زمين چيزي به او نمي دهد و در باريدن باران كشاورز نقشي ندارد بنابراين تقديگرا بار مياييد و در مقابل مشكل من اولين جواب احتماليش : برو دعا كن ، نماز بخوان يا قرباني كن مشكلت حل مي شود .
ديگر افراد نيز بنابر كار و ابزاري كه دارند راه حل هاي جداگانه اي مطرح مي كنند .
ايدئولوژي: منظور اوليه از ابداع و كاربرد اين لفظ روشن كردن قلمرو علمي تازه بود كه به كشف سرچشمه ي انديشه ها نائل مي آيد . ايدئولوژي در آثار ماركسيم در دوره هاي مختلف به سه معناي متفاوت به كار رفته است 1) آگاهي كاذب: يعني امر كاذب را واقعيت دانستن . اين معني از ايدئولوژي را جورج لوكاچ بكار برد . 2) جهان بيني: نظام انديشه ها ، باورها و عقايد كم و بيش منسجم هر طبقه ي اجتماعي كه در آثار (كائوتسكي و پلخانف) مطرح است . 3) سلطه ي عقايد : باورهاي حاكم جهت توجيه سلطه . و اين مفهومي است كه ماركس از آن به عنوان ايدئولوژي حاكم نام مي برد . ماركس ايدئولوژي را آگاهي دروغين مي نامد .
از خود بيگانگي: گوهر كار و فعاليت انساني  مسئول از خود بيگانگي نيست بل مناسبات اجتماعي كه در دل آن سازمان يافته اند سازنده ي بيگانگي اند . در وضعيت از خود بيگانگي انرژي ذهن و جسماني كارگر و زندگي خصوصي اش به فعاليتي تبديل مي شود كه عليه او جهت گرفته و مستقل از اوست و به او هيچ تعلق ندارد .
از خود بيگانگي مذهبي كه فوئرباخ مطرح كرده بود تنها در عرصه ي آگاهي و در زندگي دروني انسان رخ ميدهد . اما از خود بيگانگي اقتصادي به زندگي واقعي وابسته است و از همين روي بر هر دو جنبه  زندگي تاثير مي گذارد .
از خودبيگانگي در محل كار از همه بيشتر اهميت دارد و چهار جنبه دارد : (1 . انسان از محصولي كه توليد مي كند 2 . از فراگرد توليد   3 . از خود  4 . از اجتماع همگنانش)  بيگانه مي شود .
 آگاهي طبقاتي : ماركس از ايدئولوژي به عنوان آگاهي دروغين نام ميبرد و مي گويد آگاهي كه واقعيت ها را درنيايد يا آگاهانه تحريف كند ، آگاهي بورژوايي است . كه براستي نمي توان آن را آگاهي خواند . تنها آگاهي واقعي ، آگاهي طبقاتي است .
پرولتاريا به دو گونه مي تواند آگاه شود : 1) باخبري از آنچه هست . مثلا مي گويد: اين دستمزد برابر پولي تمام ارزش توليد شده توسط نيروي من (كارگر) نيست . 2) آگاهي امكان پذير : مثالا باخود مي گويد : مي شود در نظامي كاركرد كه دستمزد بيشتري دارند .
ماركس: آگاهي هرگز نمي تواند چيزي غير از هستي آگاه باشد و هستي انسانها فراشد واقعي زندگي انسانهاست . او مي گويد هدف و كنش تاريخي پرولتاريا آشكارا و بگونه اي برگشت ناپذير در شرايط زندگي اش پنهان گشته اند ، درك اينكه بنابر منطق واقعيت ، پرولتاريا به نظام جامعه ي طبقاتي پايان خواهد داد راه رهايي كارگران از شر ايدئولوژي بورژوايي و آگاهي دروغين است . و آگاهي به معني با خبري پرولتاريا از رسالت تاريخي خود (براندازي نظام سرمايه داري) است . نه باخبري از متن و رويدادهاي تاريخي .
بنياد (زيربنا)/ فراساختار ( رو بنا) : زير بنا( شرايط توليد اقتصادي هر دوران تاريخي)- رو بنا( نهادهاي حقوقي ، سياسي، مذهبي، هنري و فلسفي)
نهادهاي روبنا از زيربنا و مبناي توليد مادي بطوركامل مستقل نيستند ولي داراي استقلال نسبي از آن هستند  . روبناها به شكل هاي گوناگون آگاهي اجتماعي ضروري براي سازماندهي بقائ يا باز توليد مبناي تاريخي خود جلوه مي كنند .
ماركس : انسانها در توليد اجتماعي وجود خويش به گونه اي ناگزير به روابط معيني وارد مي شوند كه مستقل از خواست و ارده ي آنهاست .
اين روابط را مناسبات توليدي مي ناميم . اين مناسبات توليدي سازنده ي ساختار اقتصادي جامعه است كه اين مبناي راستين (زيربنا) است كه روي آن فرا ساختار و (روبنا) استوار مي شود . شيوه ي توليد زندگي مادي (زيربنا) نحوه ايجاد كلي زندگي اجتماعي و سياسي و انديش گرانه را تعيين مي كند . اين آگاهي انسانها نيست كه وجود آنها را تعيين مي كند بل وجود اجتماعي آنهاست كه آگاهي آنها را معين مي كند .
تعيين كنندگي: تعيين كنندگي به اولويت پديدارهاي اقتصادي در تحليل نهايي گفته مي شود.
انگلس: عامل اقتصادي فقط در تحليل نهايي تعيين كننده است و نبايد تحليل خود را متمركز بر منش تعيين كننده ي آن در لحظه ي تاريخي و در هر برهه و موقعيت خاص مشخص كرد . وي همچنين مي گويد اين خطايي نابخشودني خواهد بود كه به بهانه ي  منش تعيين كننده عوامل اقتصادي ( كه فقط در تحليل نهايي برقرار است ) خود را از تحليل موارد سياسي ، حقوقي ، زيبا شناسانه و ديني  و .....معاف كنيم .
انتقادهاي  بي پايان به ماركس كه فقط عوامل اقتصادي را تعيين كننده دانسته و رابطه اي مكانيكي ميان دگرگونيهاي اقتصادي با دگرگونيهاي روبنايي ساخته و به عنصر آگاهي اجتماعي بي اعتنايي كرده ، انتقاد به موجودي خيالي ست و نه به كارل ماركس .

فصل سوم : روش ماركس
براي شرح روش ماركس ناگزير به توضيح سه مفهوم هستيم : 1) (ديالكتيك) كه از هگل وام گرفته 2) (ماترياليسم) كه از فوئرباخ وام گرفته 3) (پراكسيس) كه خود ماركس افزوده .
ماترياليسم ديالكتيك عنواني است كه در شوروي به روش ماركس دادند .
 1) ديالكتيك : ديالكتيك در اصل يك واژه يوناني است به معني هنر بحث كردن و مواضع متضاد درباره ي موضوعي واحد داشتن است . هگل ديالكتيك را فراشدي مي گويد كه در آن تناقض ها حل مي شوند تا به موضع تازه اي برسند .
ديالكتيك  ماركس در نقد به مفهوم ايدآليستي ديالكتيكي هگلي شكل گرفته است .
ماركس ديالكتيك را در تضاد يا تقابل با كسي يا چيزي قرار گرفتن مي نامد . مهمترين تضادهاي اجتماعي تضادي است كه ميان رشد نيروهاي توليد و مناسبات اجتماعي توليد پديد مي آيد .
براي ماركس، ديالكتيك نظريه اي است كه راه فهم چگونگي پيدايش تضادها و حل شدن آنها و پيدايش تضادهاي تازه را نشان مي دهد .
ماركس همواره كار خود را ( نظريه ي اختلافها مي نامد)
2) ماترياليسم : فوئرباخ : ( ماتريالسيم آئيني فلسفي است كه تمامي واقعيت را به ماده كاهش ميدهد و انديشه و آگاهي و معنويت را صرفا نتيجه ي تكامل ماده ميشناسد . اين بينش بنيادين ماترياليسم مكانيكي است) . ماركس عوامل انديشه گون را از راه طرح (فعاليت، كار و كنش انسان در تاريخ« پراكسيس» مطرح كرد.)
ماركس مي گويد : انديشه و آگاهي و زاده هاي ذهن انسان نتيجه ي تكامل ماده هستند و مي گويد: پژوهش زندگي مادي در تكامل ماده كافي است تا دريابيم كه امور ذهني و رواني چطور ساخته مي شوند .
ماركس، ماترياليسم خود را از فوئرباخ گرفت . كه چشم انداز اين ماترياليسم جديد ، انسان اجتماعي است . كه مبناي اين نگرش جديد پراكسيس يعني فعاليت انساني است.
ماركس مدعي است كه ماترياليسم او با تاكيد بر سويه ي فعال هستي آدمي و پراكسيس ، شكل كاملتر و برتري از هر دوي ايده آليسم هوشمندانه ي هگل و ماترياليسم مكانيكي فوئرباخ است .
مفهوم كنش و فعاليت سبب مي شود كه ما از هر دوي ماترياليسم و ايدآليسم فراتر برويم .
3. پراكسيس : به معني عمل و كنش متوجه به هدف  است.
مفهوم پراكسيس از نظر ماركس تمامي شكلهاي كنش و فعاليت انسان است . از جمله پيكار طبقاتي و كنش سياسي كه درآمدي است به دگرگوني زندگي اجتماعي . جنبه اصلي فعاليت انساني توليد شرايط زندگي انسانهاست به دست خودشان .
ماركس مي گويد  شناخت انسان از راه دقت به شكل كنش هاي او كه فعاليتهاي اجتماعي و آفريننده هستند ممكن است . و نيز مي گويد : كنش و فعاليت انساني تاريخ را مي سازد نه روح (كه هگل مي گفت).
كنش انساني منش اجتماعي دارد، چه در توليد مادي و انديشه ها ، چه در فعاليتهاي سياسي و انقلابي .
ماركس: انقلاب نيروي پيش برنده ي تاريخ محسوب مي شود و نه انتقاد آرام .
ماركس )انديشه ي گسسته از فعاليت ) ممكن نيست و انديشه اي كه مبناي مادي و عملي آن انكار شود رازگونه باقي خواهد ماند .
(تاكيد ماركس در پراكسيس) : انديشه و نظريه ها از راه كنش و فعاليت انساني جايگاه تاثيرگذار در روال تاريخ مي يابند .

فصل چهارم : واژه نامه ماركسيستي
تعاريف براي ماركس همواره منش موقتي و راهنما داشته و معتقد بود پژوهشگر در هر لحظه بايد آمادگي دگرگون كردن و حتي رد كردن آنها را داشته باشد .
طبقه : طبقه فرآورده تقسيم كار اجتماعي است و تمام صورت بنديهاي اقتصادي – اجتماعي در بردارنده مناسبات ميان طبقه ها اجتماعي اند و براساس مالكيت و عدم مالكيت ابزار توليد استوارند.
ايدئولوژي : باورهاي حاكم جهت توجيه سلطه .
زير بنا / روبنا : زير بنا ( شرايط توليد اقتصادي خاص هر دوران تاريخ ) – روبنا ( نهادهاي حقوقي ، سياسي ، مذهبي و فلسفي ) .
تعيين كنندگي : تعيين كنندگي به الويت پديدارهاي اقتصادي در تحليل نهايي گويند . تعيين كنندگي در مورد زيربنا و روبنا مطرح است .
بيگانگي : به وضعي اطلاق مي شود كه در آن انسان تحت چيرگي نيروهاي خود آفريده شان قرار مي گيرند و اين نيروها به عنوان قدرتهاي بيگانه در برابرشان قرار مي گيرند .
ارزش افزونه : ايجاد ارزشي است بيش از معادل ارزشي اي كه در فراشد توليد هزينه و صرف مي شود .
تاريخ : باخبري از رويدادهاي گذشته و بيان آنهاست .
ديالكتيك : در تضاد يا تقابل با چيزي يا كسي قرار گرفتن .
كمونيسم : يك نظام سازمان دهي اجتماعي و وجه توليدي است كه در آن مالكيت خصوصي افراد بر ابزار توليد از بين رفته باشد و كل ابزار توليد در اختيار كل جامعه قرار گرفته باشد .
آگاهي : باخبري از رسالت تاريخي طبقه پرولتاريا .
نيروي كار : نيروي كار آن انرژي ( دانايي و توانايي فعال كارگر ) است كه به وسيله دستمزد خريداري مي شود و بهاي آن وسايل ضروري براي ادامه زندگي كارگر و بازتوليد نيروي كار است.
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:ماركس ,ماركسيسم,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 197
بازدید کل : 5700
تعداد مطالب : 106
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1





اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خدمات وبلاگ نویسان جوان