آگاهی از معنای اصطلاحات درهرعلمی اولین قدم در شناخت آن علم و توافق بر روی
مبانی آن است . اصولا بدون شناخت ازمفاهیم واصطلاحات هرعلم هرگونه بحثی در آن علم
برای رسیدن به یک توافق اجمالی امکان پذیر نیست . با توجه به ضرورت این امر بهتر
دیدم که در چند نوبت بعضی از اصطلاحات مهم و کلیدی جامعه شناسی و علوم سیاسی را با
رجوع به فرهنگ نامه های معتبر دراین زمینه ها ، معرفی کنم .این متن اولین سری از
این معرفی اصطلاحات است که امیدوارم در آینده ای نزدیک بتوانم سری های دیگری هم از
آن را آماده کنم . لازم به ذکر است که در شرح بعضی از لغات (مانند سوسیالیسم) به
چندین فرهنگ نامه رجوع شده و همه ی آنها پشت سر هم آورده شده است تا خواننده خود با
مطالعه ی آنها –که گاه تضادهایی با هم دارند –بتواند مطلب نهایی را استخراج کند .
پایگاه

به موقعیت اجتماعی و جایگاهی اطلاق می شود که فرد در گروه با در مرتبه ی اجتماعی یک
گروه ، در مقایسه با گروهای دیگر ، احراز می کند .پایگاه و موقعیت اجتماعی فرد حقوق
و مزایای شخص را تعیین می کند .( بروس کوئن )
نقش

به رفتاری اطلاق می شود که دیگران از فردی که پایگاه معینی را احراز کرده است ،
انتظار دارند . نقش های مناسب به صورت بخشی از فرایند اجتماعی شدن به فرد آموخته می
شود و سپس او آنها را می پذیرد .
( بروس کوئن )
گروه

جامعه شناسان درباره ی تعریف مفهوم گروه توافق ندارند . به هر حال ، شاید پذیرفته
ترین تعریف گروه را بتوان به صورت زیر ارائه کرد :
گروه مرکب از تعدادی از انسانهاست که با یکدیگر روابط متقابل داشته ، از عضویت خود
در یک جمع که اعضای آن از یکدیگر انتظار اعمال و رفتار مشترکی دارند ، آگاهند . (
بروس کوئن)
جامعه

کلمه‌ی انگلیسی "جامعه" را می توان گسترش داد یا محدود کرد تا تقریبا هرنوع انجمن
متشکل ازاشخاص دارای هردرجه ازمنافع، ارزشها یا اهداف مشترک را دربرگیرد."جامعه" در
قرن نوزدهم به معنی طبقات بالا بود: اکنون می توان به "جامعه‌ی بین‌الملل دانشگاهی"
یا "جامعه‌ی اروپایی" اشاره کرد، هرچند این کاربردها ممکن است مورد اختلاف باشد.
تعبیراولیه یا معمول‌ترین تعبیربه جامعه‌ای اشاره می کند که برحسب مرزهای کشورتعیین
می شود، حتی اگراین کاربرد تناقض‌آمیز باشد و به‌طور بالقوه در بسیاری موارد که در
جامعه‌ای، نظیر کانادا وآفریقای جنوبی بیش از یک گروه قومی یا فرهنگی بزرگ وجود
دارند، گمراه کننده از کار درآید .
وبر و فردیناند تونی جامعه شناسان با نفوذ آلمانی اواخر قرن نوزدهم واوایل قرن
بیستم برآن بودند که مادامی که نفس ماهیت انجمن‌های مردمی متفاوت باشد جوامع می
توانند شکل‌های گوناگون به خود بگیرند. تونی شکل گمینشافت جامعه را که مردم براساس
گمان، سنت وعلایق خانوادگی به‌هم پیوسته هستند، از شکل گزلشافت جامعه، که انجمن
آنها براساس توافق خود آگاهی، وشبه قراردادی استواراست، متمایزمی سازد. تمامی جوامع
عناصری ازهردو شکل را در بردارند.
بسیاری ازنویسندگان گوناگون معاصر به شیوه‌ای هگلی به جامعه‌ی مدنی اشاره می کنند.
یک جامعه‌ی مدنی به این تعبیر، جمعیت یک کشور نیست و بسیار متفاوت‌تراز ترکیب صرف
مردم در سرزمین خاص است. جامعه‌ی مدنی رشته‌ای از روابط و سازمانها است که به تشکیل
یک نظام سیاسی تمایل دارد. برای نمونه تاریخ فرانسه از ۱۷۸۰ بیانگر این تمایز است .
دولت در بسیاری موارد اصلاح و مورد تعریف مجدد قرار گرفته است اما فرانسه در طول
دوران بعنوان یک جامعه ی مدنی متمایز و با دوام باقی مانده است . نه اروپا و نه
بریتانیا پروونس به طور جداگانه ، علی رغم اینکه به تعبیری ممکن است جامعه باشند ،
به شیوه ی فرانسه جامعه ی مدنی نبوده اند . (فرهنگ لغت اصطلاحات علوم سیاسى ـ
آکسفورد )
ملت

" جماعتی از انسانها که در یک سرزمین حیات می گذرانند ، دارای منشا مشترکی هستند ،
از زمانهای پیشین منافعی مشترک داشته اند ، آداب و رسومی مشابه دارند و اکثر دارای
زبانی یکسانند " ( به نقل از فرهنگ لیتره )
ملت گذشته ای مشترک دارد واعضای آن کم و بیش ازاین گذشته آگاهی دارند . وحدت یک ملت
هم بعد سیاسی دارد ، هم اقتصادی وهم معمولا فرهنگی . این انواع خاص وحدت ، با
نهادهایی مشترک تجلی می یابند و یا آنکه سعی می شود ، نهادها تجلی گاه وحدت یک ملت
باشند .
عناصری بسیار و گاه ناهمگن ، کم و بیش می توانند در تشکل واقیت ملی مدد رسانند .
نظیر جغرافیا ، عوامل نژادی ، زبان و یا اجتماع عمومی که در خلال تاریخ فراهم آمده
است و … چنین به نظر می رسد که برای آنکه یک جمع ملی پدید آید ، نه تنها باید یک
فرهنگ کلی غالب وجود داشته باشد ، بلکه زمینه ی مشترک ارزشی نیز پدید آمده باشد که
موجبات تامین یکپارچگی و اجماع کم و بیش آشکاراعضای یک ملت را فراهم کند .
برای آنکه اعضای یک ملت حیات خود را با واقعیت ملی عجین سازند ، دو شرط اساسی و به
هم پیوسته باید ضرورتا تحقق پذیرند : اول آنکه طرح کلی همکاری برای سلسله اقداماتی
مشترک وجود داشته باشد ؛ دوم آنکه اعضای یک ملت با چنین طرح ی که توان جلب و جذب
آنان را داراست ، پیوند برقرار سازد . با این خواست مشترک واقعیت سیاسی تکوین می
پذیرد . ملت ، به زعم لاکروآ شامل " مردمی است آگاه ازمنشا مشترک ، سنتی فرهنگی
ومنافع مشترکشان" این مردم ، همه ی این اشتراکات رامی پذیرند وآنان راهمچون شرطی در
تحقق بخشیدن به سرنوشت هایشان درمتن تاریخ وآرمان جامعه ، لاینقطع وحدت خویش را
کمال می بخشند . (فرهنگ علوم اجتماعی ـ آلن بیرو )
کشور

سرزمینی ست کمابیش وسیع که مردمانی در آن ساکنند و قدرتی مستقل آن را اداره می کند
.مردمانی که در سرزمین زندگی می کنند ملت نامیده می شود و قدرتی که بر آن فرمان می
راند و آن را اداره می کند ، دولت نام دارد . کشور وملت و دولت سه مفهومند که یک
واحد تام و کامل سیاسی را ازنظر حقوق بین الملل پدید می آورند و وجود هریک ازآنها
وجود آن دو دیگری را دربردارد . بنابراین ، هر یک از این سه مفهوم جانشین آن دو
دیگری می توان بشود و به جای آن دو دیگر به کار رود . (واژگان علوم سیاسى ـ آشورى )
دولت

ساخت قدرتی که درسرزمین معین بر مردمانی معین ، تسلط پایدار دارد ، و از نظر داخلی
نگهبان نظم به شمار می آید و از نظر خارجی پاسدار تمامیت سرزمین و منافع ملت و
یکایک شهروندان خویش . این ساخت قدرت به صورت نهادها و سازمانهای اداری ، سیاسی ،
قضایی ، و نظامی فعلیت می یابد . در نظام مبتنی بر " تفکیک قوا" ، حکومت قوه ی
اجرایی دولت را تشکیل می دهد . در نظام های سنتی گذشته ، که حق الاهی اساس مشروعیت
فرمانفرما یی بود و فرمانفرما قدرت خویش را، نظرا ، از مرجعی برین و ماورا طبیعی می
گرفت ، میان مفهوم حکومت و دولت فرقی وجود نداشت ، و در واقع ، کشور عبارت بود از
قلمروی که فرمانفرما فتح کرده یا به ارث برده و تا زمانی که قدرت او بتواند آن را
نگاه دارد ازآن اوست و مردم سرزمین نیز فرمانگذاران و رعایا اویند.ولی با پیدایش
مفهوم جدید دولت در حقوق عمومی و حقوق بین الملل ، وبویژه با پیدایش مفهوم جدید ملت
، که کلیت انسانی تاریخمند و پایدار شمرده می شود ، دولت نیز ساخت قدرتی پایدار
شناخته شده است که بنا به اراده ی ملت برای حفظ نظام کشور و دفاع ازسرزمین و مردمان
آن بر پا می شود . بنا براین ، دولت ، ملت ، و کشور ( یا سرزمین ) سه عنصر پایداری
هستندکه سه راس یک مثلث را تشکیل می دهند و موجودیت هر یک وابسته به دیگری است . در
مفهوم جدید دولت ، که از قرن شانزدهم با ماکیاولی و ژان بودن در اروپا پدید آمده و
درقرن های هفده و هجده بسط نظری یافته و با انقلاب فرانسه پایدار گشته است ، هر ملت
مالک سرزمین خویش و تشکیل دهنده ی دولت خویش است . بنابراین ، دولت عبارت است از
ساخت قدرتی که ملت برای دفاع از خود و سرزمین خود و برقراری نظم وقانون در میان خود
و نگهبانی نظام خود پدید می آورد ؛ و حکومت به عنوان دستگاهی دگرگونی پذیر در درون
این ساخت کمابیش پایدار ، انجام کارکرد های آن را به عهده دارد . بنابراین ، سه
مفهوم دولت و ملت و کشور ، نظرا ، سه عنصر ثابت و پایدار و تاریخی اند ، ولی نظام
حکومت ( یا رژیم ) برحسب ضروریات اجتماعی و تاریخی دگرگونی پذیر است ، چنانکه ممکن
است نظام حکومت در درون یک دولت از سلطنت به جمهوریت و یا از استبداد به دموکراسی
تبدیل شود ، ولی فرض براین است آن سه عنصر اصلی همچنان پایدارند .
مفهوم جدید دولت با ناسیونالیسم یا ملت باوری ارتباط مستقیم دارد و این دید که از
انقلاب فرانسه به بعد در جهان پراکنده شده است ، در سراسر جهان بازتابی عظیم داشته
و سراسر جهان غیراروپایی را زیرو زبر کرده است ، چنانکه درخواست برای برپاکردن"
دولت ملی" یکی از مهمترین محرک های جنبش های سیاسی و انقلاب ها در قرن بیستم بوده
است .
بسیاری ازمتفکران میان جامعه و دولت و یا " جامعه ی مدنی " و " جامعه ی سیاسی "
جدایی نهاده اند .بر اساس این جداگری ، " دولت " بخشی از جامعه است ، نه تمامی آن ،
که به نمایندگی از طرف جامعه بر آن فرمان می راند . ولی در فلسفه ی هگل ، دولت در
حکم جانی در تن جامعه و عنصر نظام بخش و جهت دهنده به آن و مظهر " روح مطلق " است .
این نظریه در فاشیسم و نازیسم اساس برداشت نسبت به دولت قرار گرفته است . ولی بنا
بر نظریه ی مارکسیستی ، در سیر تکاملی تاریخ بشر ، زمانی می رسد که جامعه های بشری
وارد مرحله ی طبقاتی می شوند و کشاکش منافع میان طبقات وجود دولت را به عنوان عامل
سرکوبی و پاسداری " نظم " ضروری می کند . به این ترتیب ، جامعه شناسی تاریخی
مارکسیسم روزگاری را پیش بینی می کند که در آن با ازمیان رفتن طبقات اجتماعی ، دولت
نیز " مانند تبر سنگی به موزه ی تاریخ " سپرده شود . (واژگان علوم سیاسى ـ آشوری)
دولت – ملت

شکلی ازنظام سیاسی که ازقرن شانزدهم به بعد ، ازمیان حکومت های فئودالی، دراروپا
پدید آمده وازآنجا به سراسرجهان گسترش یافته است.دراین نظام ، میان دولت یا
عالیترین شکل نظام سیاسی ، وملت یعنی" پدیدآورنده ی نظام سیاسی"، رابطه ای کامل
ومطلق برقرارمی شود.دراین نظام ، فرض برآنست که ملت یک اجتماع انسانی کمابیش همگون
است که حس ملیت مشترک دارد و دردرون مرزهای تایین شده ی یک دولت مستقل زندگی می
کنند ." دولت ملی" درجهان امروزعالی ترین صورت نظم سیاسی شناخته می شود و الزامات و
تعهدات بین الملل میان این واحد های سیاسی برقرارمی شود .(واژگان علوم سیاسى ـ
آشوری )
حاکمیت

حاکمیت یا فرمانروایی ، قدرت عالی دولت که قانون گذار و اجرا کننده ی قانون است و
با لاتر از آن قدرتی نیست . حوضه ی حاکمیت یا فرمانروایی یک دولت شامل آن قلمروی از
کاربرد قدرت است که در آن ، بنا به حقوق بین الملل ، دولت خود مختار است و زیر
نظارت قانونی دولت های دیگریا درگیر با حقوق بین الملل نیست . حاکمیت شامل این
مفاهیم است : ( الف) اختیار وضع و اصلاح قوانین بر حسب نظام قانونی کشور ؛ ( ب)
قدرت سیاسی و اخلاقی دولت ، ازآن جهت که " قدرت قانونی " در قلمرو خویش به شمار می
آید ؛ ( پ) استقلال سیاسی و قضایی یک جامعه ی سیاسی .
در جمهوریها حاکمیت را معمولا به مردم ( خواست همگانی ) نسبت می دهند . اما دربعضی
کشورها ، مانند ژاپن ، آن را به فرمانفرما ( امپراتور ) نسبت می دهند . در مورد
منشا فرمانفرمایی یا حاکمیت تئوری های گوناگون آورده اند . بعضی آن را حق فرادستان
و سرامدان می دانند ؛ بعضی دیگر آن را دارای ضمانت الهی و گروهی ناشی از" قرارداد
اجتماعی " دانسته اند . جان میلتون شاعر و نویسنه ی انگلیسی و جان لاک فیلسوف
انگلیسی ، در قرن هفدهم مردم را خواستگاه نهایی قدرت سیاسی دانستند ، و انقلاب
فرانسه این اصل را به کرسی نشاند ." اعلامیه ی استقلال" ایالات متحد امریکا نیز
همین اصل را تایید می کند و می گوید که " حکومتها قدرت عادلانه ی خود را ازرضایت
فرمانگزاران به دست می آورند . اصل "حاکمیت مردم " امروزه در قسمت عمده ی جهان
پذیرفته شده و قوانین اساسی کشورها از این اصل نام می برند که فرمانروایی (حاکمیت )
دولت برخاسته از خواست "مردم " یا " ملت " است ، و براین اساس رژیم ها و دولت های
کنونی مشروعیت یا قانونیت حاکمیت خود را ناشی از قانون اساسی و رضایت مردم یا ملت
یا رای آنها می دانند و خود را نماینده ی قدرت یا " اراده ی" ملت می خوانند اما
قانون اساسی اتحاد شوروی از منشا حاکمیت برداشت دیگری دارد و آن را به " زحمتکشان
شهرها و روستاها "معرفی می کند" که شوراهای نمایندگان زحمتکشان نمایندگی آنان را
دارند ."
حاکمیت بر دو نوع است : داخلی و خارجی . حاکمیت داخل شامل همه ی اختیارهایی ست که
هردولتی بر شهروندان خود یا بر خارجیان ساکن کشور و برکشتیهای خود در دریاهای آزاد
دارد . حاکمیت خارجی شامل حق داشتن روابط با دولت های دیگر یا بستن قرارداد یا
اعلان جنگ است .
حاکمیت داخلی به حاکمیت سیاسی و حاکمیت قضایی تقسیم می شود . حاکمیت سیاسی قدرت
نهایی و عالی است که در هر جامعه ی سیاسی وجود دارد . حاکمیت قضایی قدرتی است که در
نظارت قضایی نهفته است .
ممکن است دولتی حاکمیت داخلی داشته باشد ، اما حاکمیت خارجی نداشته باشد و حق خود
را درمورد اعلان جنگ یا روابط خارجی به دولت درگیر واگذارد . اینگونه دولتها تحت
الحمایه به شمار می آیند .
البته اکنون حاکمیت هیچ دولتی مطلق نیست . زیرا برخی قوانین همگان پذیرفته ی بین
المللی مانند " حقوق بشر " حاکمیت دولت ها را محدود می کند . ولی در عرف بین المللی
اصل حاکمیت ملی یا فرمانفرمایی ملی و اصل عدم دخالت دولت ها در حوزه ی حاکمیت
یکدیگر به عنوان یک اصل اخلاقی و سیاسی پذیرفته شده است ." حاکمیت ملی "به معنای حق
یا یا مدعای یک گروه ملی (یاملت ) برای خود مختاری یا گزینش آزادانه ی دولت برای
خود است .
این مسئله که در یک قلمرو حاکمیت ، هنگامی که جنگ داخلی یا خارجی آن را به دو یا
چند پاره کرده باشد ، قدرت قانونی یا حقیقی کدام است ، مسئله ای است مورد نزاع ، و
شناسایی یکی از دو طرف مدعی حاکمیت از سوی دولتهای دیگر معنادار است . در مواردی
دولت های دیگر یک " دولت آزاد " را که در دوران جنگ در خارج از مرزهای کشور تشکیل
شده ، در مقام " دولت قانونی " و " نماینده ی مردم " به رسمیت شناخته اند ، زیرا آن
را نماینده ی حقیقی مردم کشور دانسته اند نه آن را که بالفعل در آن مرز و بوم
فرمانفرمایی می کند .
(واژگان علوم سیاسى ـ آشوری )
حکومت

در لغت به معنای فرمانفرمایی و حکمرانی است ، و بدین معنا ، برای آن وجود رابطه ای
پایدار فرماندهی و فرمانگزاری میان فرمانفرما و فرمانگزار لازم است . در سیاست به
معنای دستگاه فرمانروا در کشور است و به این معنا ، دولت نیز هم ردیف یا بجای آن به
کار برده می شود . ولی در علم سیاست و حقوق جدید میان "حکومت " ، ازیکسو ، و " دولت
" یا " کشور " ، از سوی دیگر ، فرق گذاشته می شود . در نظام های قانونی جدید که در
آنها " تفکیک قوا " و اصل حکومت قانون به رسمیت شناخته شده است ، حکومت به معنای "
قوه ی اجرایی " به کار می رود ، یعنی مجموع دستگاه اداری ، سیاسی ، انتظامی ، و
نظامی کشور که در راس آن هیئتی به نام کابینه یا هیئت وزیران قرار دارد و کشور را
برطبق قانون های وضع شده در قوه ی قانونگذار و زیر نظارت آن ، اداره می کند . در
راس هیئت دولت ، رییس دولت یا حکومت قرار دارد که در بعضی نظام ها نخست وزیر و در
برخی دیگر رییس جمهور ( که در صورت اخیر مقام رییس حکومت و "رییس دولت " با هم یکی
می شود ) وبا هیئت وزیران در برابر پارلمان مسئول و پاسخگواست. بنابراین ، حکومت
برابر است با "هیئت وزیران " یا "کابینه " که معمولا به نام شخص خاصی که در راس
آنست نامیده می شود( مثلا ، "حکومت قوام " یا "حکومت مصدق " ) . بنابر این ، حکومت
تغییر پذیر است ، در حالی که دولت یا کشور نظرا پایدار است .
کلمه ی حکومت اگر با صفتی به کار برده شود، برای مشخص کردن نوع رژیم سیاسی است،
چنانکه گفته
می شود"حکومت پارلمانی"، "حکومت دموکراسی".
"حکومت قانونی"، بنا به تعریف، نماینده ی"خواست همگانی"واجرا کننده ی خواست آن به
صورتی است که در قانون اساسی و قانونهای جاری تعریف شده است . بنابراین، حکومت تا
زمانی "قانونی" شمرده می شود که کردار آن هماهنگ با خواست همگانی یا اکثریت ملت
باشد وگرنه حکومت استبدادی یا دیکتاتوری شناخته می شود.
از نظر حقوق بین الملل و در روابط میان کشورها، واقعیت فرمانروایی، یعنی اینکه قدرت
براستی در دست چه کس یا چه گروهی است، بیشتر ملاک شناسایی یک حکومت در مقام حکومت
واقعی است تا قانونی بودن آن،
به معنای مطابقت کردار آن با خواست اکثریت مردم کشور؛ ولی گاه، بخصوص زمانی که
کشوری دستخوش
انقلاب و آشوب باشد، برخی دولتها یک سازمان یا "دولت آزاد" یا "دولت موقت" را به
عنوان "حکومت قانونی" می شناسند نه دستگاه حاکم را، که به سبب زیر پا نهادن "خواست
همگانی"، غیر قانونی شناخته
شده است. (واژگان علوم سیاسى ـ آشوری )
کشمکش

از ریشه ی
confliger به معنای " برخورد کردن "و " مبارزه کردن " ، گرفته شده است .
هر گاه دو یا چند نفر و یا دو یا چند گروه به جهت تخالف در اندیشه و یا منافع ، در
حال تعارض آشکار و عدم توافق آمیخته با خشونت قرار گیرند ، با وضعی مبتنی بر کشمکش
مواجه خواهیم بود . مفهوم کشمکش ، وضعی حاکی از تنازع را می رساند که در آن هر یک
از رقبا از وسایلی گوناگون در جهت مجبور ساختن دیگری به تسلیم و ترک دعوی استفاده
می کنند . کشمکش ها گاه به حد جنگ آشکار می رسند که در آن برای ایذای رقیب و یا
امحای او ، از وسایلی خشونت با ر سود جسته می شود .
کشمکش های اجتماعی به همان اندازه تعدد می یابند که صور تقابل و مبارزه در روابط
اجتماعی ، از کشمشک های خانوادگی گرفته تا کشمکش های بین المللی ، متعدد اند . مهم
ترین کشمکش های اجتماعی عبارتند از کشمکش های شغلی ، طبقه ای ، کشمکش های ناشی از
ملی گرایی در بعد اقتصادی و کشمکش های نژادی . (فرهنگ علوم اجتماعی ـ آلن بیرو )

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:اصطلاحات جامعه‌شناسی ,علوم سیاسی,
ارسال توسط میر محمد حسینی سفیدان جدید

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 214
بازدید کل : 5717
تعداد مطالب : 106
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1





اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خدمات وبلاگ نویسان جوان